تلنگر

زندگی زیباست ، زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست ، گر بیفروزیش رقص شعله اش از هر کران پیداست ، ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست

تلنگر

زندگی زیباست ، زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست ، گر بیفروزیش رقص شعله اش از هر کران پیداست ، ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست

عشق

اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و

 نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی.


همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد.

 کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه

 و نیاز داری. مراقبشان باش.

به خودت این فرصت را بده تا بگویی:


«مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی

 که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در


 سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن.


به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری ، بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی

 فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت.


گابریل گارسیا مارکز

عشق

عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش نگیر
آب حیات است عشق در دل وجانش پذیر
هر که شود صید عشق ، کی شود او صید مرگ
چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر
(مولوی )

مرگ


با خودم فکر می کردم ، اگر انسان ها در انتخاب نوع مرگ شان اختیار داشتند ، چه نوع مرگی را برمی گزیدند ؟

به نظرم بیشتر مردم مرگی راحت و در خواب را انتخاب می کردند ؛ تا نفهمند چه اتفاقی در حال رخ دادن است !

شاید عده کمی هم مرگ بر اثر بیماری را انتخاب کنند ؛ به این دلیل که در مدتی که در بستر بیماری اند بستگان شان خود را برای مرگ شان آماده می کنند و شوکه نمی شوند !

اما من مرگ باشکوه را انتخاب می کنم ؛

زندگی هدیه ای است الهی و بسیار زیبا ، جاده ای یک طرفه ؛ پایان چنین رویدادی قطعا باید زیبا و شکوهنمد باشد ؛

زندگی همچون یک قطعه موسیقی یا یک رقص است ،

و باید زیبا و دلنشین به پایان برسد . 

مرگ آخرین بازی هر کس در صحنه زندگی است .

این قانون حیات است .

شما چه نوع مرگی را می پسندید ؟

کلام

کلام قلمی است که به آن میتوان سرنوشت را رقم زد پس بدان چه میگویی و خوبترین را بگو تا خوبترینها بر تو واقع شود.


عشق

زندگی سراسر تکرار است ، 

تکرار دلتنگی ها ، شکست ها و پیروزی ها ، 

گاهی کسالت بار ، 

گاهی تلخ ، 

گاهی شیرین و شورانگیز ( قصه عشق )

شاید تنها تکرار در زندگی که همواره تازه و نو می باشد قصه تولد یک عشق است ، 

عشق شوری در نهاد ما نهاد 

                                    جان ما در بوته سودا نهاد 

براستی این عشق چیست ؟ 

عارفان گویند که عشق موهبتی الهی است که از جانب خدا به ما داده می شود !

جوانی نزد عارفی رفت تا براه طریقت رهنمونش شود ، عارف پرسید : عاشق شده ای ؟ جوان گفت : نه ، عارف جواب داد برو هر زمان عاشق شدی بیا که در این طریقت غیر عاشقان را راه نیست .

عشق آخرین آزمون پیر سمعان بود ، چرا که تنها عشق را تجربه نکرده بود .

عشق گذر از "من "است .

عشق گداخته شدن در کوره الهی است .